مبينا و پسردايي
سلااااااااااااااااااام من ديروز صاحب يه پسر دايي ناز شدم . ديروز صبح به ماماني خبر دادن كه پسردايي بنده متولد شد و ماماني هم فوراً خبر رو به بابايي داد و چون بابايي نمي تونست امروز راهي بشه قرار شد كه فردا بريم واسه ديدن پسردايي . امروز تا بابايي از اداره برگرده به كمك هم وسايل و كادوها رو جمع كرديم و چيديم كنار در كه همين كه بابايي اومد ، راه بيوفتيم بريم . خلاصه همين كه بابايي اومد يه كم ناهار خورديم و راه افتاديم . شب بود كه رسيديم به خونهي مادر بزرگ و بعد از اينكه ساك و وسايلمون رو از پشت ماشين خالي كرديم رفتيم خونه دايي . واي چه پسر نازي ، اونقدر ملوس و ناز بود عين خودم هم خوش اخلاق بود و هي مي خنديد . اين هم چند ...
نویسنده :
بابايي - ماماني - بعدها هم خودم
15:41